نتایج جستجو برای عبارت :

چقدر دور شدم ازتون آقا جان!

1 شما باید با احساس درونیتون جواب میدادید ولی فقط یه سری چیزای حفظ شده تحویلم دادید.
 
2هیشکی دقت نکرد چرا از چی میترسیو دوبار نوشتم و فقط یه بهش جواب میدادید
 
3من داشتم کاملا جدی ازتون میپرسیدم اما هیچ جواب جدی نگرفتم
 
4 سوال عنصرتون چیه یه سری گزینه داشت.مث چوب فلز خاک اتش اب باد و ......
 
5از این به بعد وقتی ازتون سوال میکنم مث ادم جواب بدید و به اسم نویسنده پایین مطلب دقت کنید.
آدم ها به چه نقطه ای می‌رسن توی زندگی که میتونن تو فضای مجازی از حالِ بدشون بنویسن؟ چقدر احساس ضعیف بودن و تنها بودن میکنن؟ چقدر روحشون مچاله میشه؟ چقدر تو فضای حقیقی زندگی نمیتونن خودشون رو بروز بدن و به هر دلیلی رعایت میکنن؟ یا گوشی برای شنیدن ندارن...
من همونقدر حالم بده. 
خدایا! خدای من! من احساس میکنم توکل‌م رو گم کردم و زیر بار زندگی داره کمرم خورد میشه. توکلم رو بهم برگردون و قوی ترم کن و گشایش در کارم قرار بده. 
ممنونم. 

پ.ن: برام دعا کن
ظهر، وسط بارون توی یه کافه‌ی خیابونی، روی صندلی کنار پیاده‌رو با دوستم نشسته بودم و داشتم کاپوچینو می‌خوردم.
از دور یه دختری داشت میومد و بهم نگاه می‌کرد.
وقتی نزدیک شد گفت شما عطیه هستی؟ عطیه میرزاامیری؟
گفتم بله.
گفت من سال‌هاست وبلاگت رو می‌خونم. پا شدم باهاش دست دادم و دعوتش کردم بیاد قهوه بخوره باهامون. که دعوتم رو رد کرد. اما یکم وایساد‌ و باهام حرف زد.
خواستم ازتون تشکر کنم.
از تک‌تک‌تون.
ازینکه بهم حس ارزشمندی می‌دید همیشه.
ازینک
مهربونترینم من امروز با تمام وجود ازتون یه درخواست دارم ازتون میخوام منو به جایی برسونید که بتونم دست خیلیااا رو بگیرم و بشم یه منجی برای براورده کردن آرزوی خیلیها من در خودم میبینم که تواناییشو داشته باشم اما مسیرشو نمیدونم از کجاست و اونو شما هستید که میدونید مهربونم ازتون میخوام با تمام وجودم که از هر طریقی که صلاح شماست و میدونید منو به اونجا برسونید تا در کنار خانواده خوبم بتونیم به خیلیها کمک کنیم نه قدرت میخوام و نه دیده شدن فقططط م
یا حییب من لا حبیب له
_ خاله! من امروز ازتون دلخور شدم، می خواستم باهاتون قهر کنم!!!
_ با من؟ چراااااا؟ مگه چی کار کردم؟
_ آره. امروز ازتون خیلی ناراحت شدم، چون نیومدین پیش من!
_ خاله من که خودم تصمیم نمی گیرم‌ کجا برم! خاله میم باید بگه این زنگ برو پیش فلانی، فلان درس رو باهاش کار کن!
_اما من دوست داشتم شما بیاید پیش من...
 
وی، در خیال خام بود که امروز محدثه رو‌ ندیدم و اونم هیچی نگفت، خدا رو شکر کرده بود که حواسش بهم نبود :||||
نگذاشت یک روز حداقل با ا
بیش از یک سال از آخرین مطلبی ک در این وبلاگ گذاشتم میگذره. چقدر زود زمان میره و چقدر زیاد فکرام در طول این  یک سال تغیر کرد. نوشته های قبلی شبیه لباسای نو و دست نخورده ای هستند ک از پوشیدنشون بعد مدت ها ترس داری چون میدونی برات تنگ شدن و دیگه تو همون آدم قبلی نیستی.
بگذریم. عمر وبلاگم نزدیک هزارو سیصد روزه... در مخیلم نمیگنجه چقدر زمان یا واحد روز از اولین روزی ک ساختمش گذشته. اما حالا من تبدیل ب مادر بدخلاقی شدم ک سالیان ساله برای تولد بچه اش کاد
خیلی وقته ننوشتم ، دو هفته اس که عمه و عزیزترین فامیلم فوت شده ، بمانه که چقد گریه کردم و اشک ریختم
سرم داره میترکه ، اشک تو چشام جمع شده ، خدایا بعضی آدما رو چطور ساختی که اینقد عوضین ، با ت دعوام شد و ر ، استاد از زبون من یه چی گفته ، کاری که به عهده ماستو یکی دیگه با زرنگ بازی داره میگیره و جلسه میگه داشتیم و تیمو قراره هماهنگ کنیم ...
از استادا و دپارتمان متنفرم و مدیر گروه
آدمو زده میکنن ، دوس دارم بشینم خیلی رک باهاشون صحبت کنم ، ولی حیف که او
سلاااام به مهربونترینم
رسیدیم به روز تولدم روزیکه شما صلاح دونستید و من رو وارد این دنیا کردین و از اون روز شروع شد زندگی من شروعی که پر بوده از تجربه و یاد گرفتن و رشد کردن و در این بین چقدررر تغییر بوده چقدر فهمیدن و یاد گرفتن تو اووج ناامیدی برام چنان آتشی از نور ساختین که روحم پرواز کرده به سمتتون و هر وقت نگران بودم و دلتنگ و هراسناک از اینکه منو یادتون رفته جوری خجالت زده م کردین از نگاه و توجهتون که حض کردم از اینهمه عشق گاهی میمونم من ع
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همه شما خوبان
شب قدر است و شب بازگشتن به سمت خدا. خدا همه چیز را می بخشد جز حق الناس را! حق الناس مهمه... خیلی چیزا رو از آدم می گیره... 
خیلی بدی کرده ام خواسته یا ناخواسته اش مهم نیست. بدی های داشته ام. اشتباهاتی داشتم.... دستم به خیلی ها شاید نرسد حلالیت بگیرم اینجا محل خوبی است برای حلالیت طلبیدن . حلالم کنید ! با تمام استخوان بودنم ازتون میخوام حلالم کنید اگه نمیبخشید بگویید دقیقا چه کنم که ببخشید. ازتون ممنونم. 
 
چقدر چقدر به خودم سخت میگیرم سر موضوعات الکی
چقدر نظرات آدما و رفتارشون برام مهمه
چقدر از اونایی که دوستشون دارم توقع دارم
چقدر منتظر آدمام
چقدر به خودم سخت میگیرم
چقدر گریه میکنم
چقدر دل بابا و مامان مهربون و نگرانم رو خون میکنم الکی
چقدر تو این زندگی اذیتم
چقدر یادم رفته لذت بردن رو
 
چقدر خوب بلدم خودم رو ناراحت کنم،الکی،الکی!
به نظر من هم تنهایى بزرگترین فلسفه زندگیه.
شاید بزرگترین فلسفه هرکس باتوجه به غمیه که در اون زمینه حس میکنه و احتمالاً اون غم از یه جایى توى نوجوانى کودکى جنینى چیزى میاد؛ از برداشت ما از جهان وقتى نوجوان کودک جنین بودیم. از برداشتى که ممکنه اصلاً واقعیت نداشته باشه اما در دل انسان فتاده میشه که فلان موضوع، مهمترین موضوع تاریخ بشره.....
مثلاً من همیشه متعجب میشم از میزان راحتى اى که افراد در فراموش کردن هم دارند... این اهمیت افراد دیگر در زندگی
شما چطور نصیختی رو بیشتر دوس دارید؟
براتون فرقی داره از طرف چه کسی دریافتش کنید؟
یا توی چه زمینه ای باشه؟
 
خودتون چی؟
چقدر نصیحت میکنید؟
کی نصیحت میکنید؟
چطوری و با چه لحنی؟
 
دوس دارید کسی که ازتون داره یه نصیحتی میشنوه چه واکنشی داشته باشه؟
 
خودتون چه واکنشی نشون میدین؟
 
 
درستش چیه؟
 
اول شما جواباتون بذارید
بعد منم جوابمو میذارم
یه عده ای هم هستند که طوری رفتار می کنند که همه جز خودشون احمق به نظر بیان 
فکر می کنند فقط خودشون توانایی انجام یه کاری رو دارند و بقیه همیشه باید نیازمندشون باشند 
فقط خودشون دانای کل هستند و بقیه هیچی نمی فهمند 
کافیه یه بار بدون گفتن بهشون خودتون مشغول به کار بشید و می بینید که نه تنها طرف بهتر از شما نبود و چه بسا داشت فقط به نفع خودش کارهارو پیش می برد 
به جای کمک فقط داشت ازتون استفاده می کرد 
و اون لحظه که دستشون رو می کنی چقدر خوبه !
سلام!
من امیریوسفم.
یه کرم کتاب حرفه ای.
این جا میخوایم کتاب هامونو بشناسیم، انتخابش کنیم یا حتی داستان بنویسیم! خلاصه... هرچیزی که مربوط به کتاب میشه توی این جا وجود داره.
دنبال کتاب میگردی؟ ازم بپرس.
میخوای ببینی کدوم نویسنده قلمش عالیه؟ ازم بپرس.
فیلم های مربوط به کتاب هارو میخوای؟ ازم بپرس.
و یه عالمه چیز دیگه.
راستی یادم رفت بگم. منم مثل همه ی کتابخونا کتاب نوشتم و حتی تا چاپش هم رفتم ولی نشد. ولی من کتاب هایی که نوشتم توی همه ژانری هست. مثل ت
نهایت تلاشی که تونستن بکنن میدونید چی بود؟ مامانم تا ده موند خونه و بعد گفت سفارش کردم نوردیده رو که اذیت نکنه و د برو که رفتیم:| کاش فقط همین بود لعنتی! برای سه ساعت و غرهای دیروز چنان قیافه گرفته که نگو. که مثلا برم معذرت بخوام و به غلط کردن بیفتم. فکر کرده. عمرا دیگه بخاطر چیزی که حق دارم درموردش معذرت بخوام. برگشته میگه فقط بچه های من با هم کل کل میکنن و فقط تو خونه ی ماست که نه تنها ما رو نمیفهمن و کمک نمیکنن بلکه به جون هم میپرن. چون من بیشتر ا
فردا که از خونه پاتون رو بیرون میذارید به خودتون بگید امروز یک روز متفاوت خواهد بود چون امروز قراره حال دیگران و بخصوص خودم کلى خوب بشه.. خوب باشه. خیلى سادست.. اینجورى که کافیه چندتا کار ساده رو وقتى یکى رو دیدید انجام بدین..مثل یه لبخند ساده، گفتن یک جمله ى چقدر امروز زیبا شدى، چقدر این رنگ بهت میاد، چقدر سرحال تر بنظر میرسى و یه سرى تعریف هاى ساده ى دیگه و یا گفتن اینکه امیدوارم امروز روز خوبى برات باشه، امروز همه چیز همونجورى بشه که دوست دار
سلاااااام بر دوستان عزیز دلم. حالتون چطوره؟
متاسفانه بازگشت پر افتخار کوآلای خسته ی بیان رو اعلام می کنم. تو این وضع اقتصادی ازتون انتظار گاو و گوسفند سر بریدم ندارم. خودم یه مورچه ای چیزی پیدا می کنم می کشم...
تو این مدت کمتر از دو ماه انگار تو غار زندگی می کردم. از هیچی و هیچ کس خبر نداشتم...
بعدش قضیه ی عمل لیزر پیش اومد و مادر من دوتا گزینه پیش روم گذاشت: 1) عمل چشم و راحت شدن از شر یه عینک مزاحم 2) خرید گوشی
خب منم گزینه اول رو انتخاب کردم و چون هن
چقدر خوبه که با تو رفیقم:) 
چقدر خوبه صاحب کللل دنیاااا عاشق منه :)
چقدر خوبه که همه چیز این دنیا برای رسیدن من به بهترین ها خلق شده:)
چقدر خوبه همه اتفاقات دنیا طوری رقم میخورند که قوی بشم برای اهداف و آرژوهام:))
چقدر  خوبه ادمای اطرافم مهربونن و دوستم دارن:)
چقدر خوبه که قدرت بخشیدن و گذشت کردن رو دارم:)
چقدر خوبه که تورو دارم ،تویی که همیشه بهترین ها رو برای من میخوای:) 
 
خدایا شکرت برای همههه چیززززاییییی که درکشون میکنم و درکشون نمیکنم:))
حکایت این روزامون خیلی جالبه...
یه ویروس کوچیک شد معلم مون، خیلی چیزا رو بهمون یادآوری کرد،یادمون اومد که ...نظافت چقدر مهمهتدبیر چقدر لازمهسلامتی چقدر با ارزشهاطرافیانمون چقدر برامون عزیزندر کنار عزیزانمون بودن، چقدر لذت بخشهتک تک ثانیه های عمرمون چقدر ارزش دارنانسان چقدر ناتوانهمرگ چقدر میتونه نزدیک باشهاین ویروس یادمون انداخت که سلامتی، امنیت و آرامش چه نعمت های بزرگی بودن و حواسمون بهشون نبودو مهمترین چیزی که یادمون انداخت، آره مهم
سلام...
عادت به سلام کردن ندارم کلن ولی به نظرم بعد این سی و چند روز غیبت صغری لازمه دیگه :) چقدر دلم واسه این صفحه تنگ شده بود. چقدر الان عوض شده م... بهتره جو گیر نشم، در واقع این حسیه که هرروز صبح درمورد خودم دارم... چقدر همه چی تغییر کرده :/
از این یکماه بگم که حیف نتونستم با جزییات تعریف کنم... خلاصه که ما کوچ کرده بودیم خونه خواهرم، صبح به جای صدای خروس یا آلارم گوشی با گریه بچه بیدار می شدیم و شب هم همون گریه بچه واسمون لالایی بود، چقدر این مامان
چقدر بزرگن ...
چقدر کوچیک ، من !
چقدر لطیفن ...
چقدر سنگی ، من !
چقدر از من دور ...
چقدر نزدیکن !
چقدر بی پروا ...
چقدر ترسو ، من !
جلو پاتو نگاه کن تو ماه رمضون ... حداقل به خودت که راست بگو . به اون چیزی که باور داری که عمل کن د لامصب !
چه خوبه ماه رمضون . یه حس دیگه دارم توش . خاطره زنده میکنه . اینکه یه عده ی زیادی هم توش یه کار یکسان مثل روزه گرفتن میکنن هم تو این حس خوب بی تاثیر نیس . مثل رنگ کردن یه خونه ی قدیمی ، اونم دست جمعی . فارغ از هر حس و حال و اعتقادی ن
دوستتون دارم و خیلی خیلی دلم براتون تنگ شده
از صمیم قلب
همگی باید بیشتر دلتون تنگ شده باشه ولی من خیلی دلم براتون تنگ شده 
سخت‌تر کار می‌کنم تا جیمین بهتری رو بهتون نشون بدم، همیشه ازتون ممنونم
ولی شما میدونید
ما با هم هستیم و خوشحالیم
این بخاطر اینه که سلامتیم و بیمار نیستیم
میدونستیدش، درسته؟
از صمیم قلب امیدوارم که همیشه سالم و شاد باشید
همگی دوران سختی دارند و لحظاتی مثل این وجود داره
میدونم همه نمی‌تونند درکش کنند
امیدوارم بتونیم ک
چرا چیزایی که نمیخوام ببینم و بشنوم دقیقا می‌بینم و می‌شنوم؟
چرا وقتی که نمیخوام جایی حضور داشته باشم دقیقا اونجام؟!
دیگه چیکار باید بکنم؟؟
چقدر دیگه باید فرار کنم تا دست از سرم بردارید؟!!
چقدر دیگه باید دور بشم..
چقدر دیگه باید خودمو به نشنیدن بزنم ، چقدر خفه بشم و به روی خودم نیارم.
مادربزرگم رفت
امشب شب اول قبرشونه
ازتون میخوام لطف کنید براش نماز شب اول قبر بخونید
بهتره بین نماز مغرب و عشا خونده بشه.دو رکعته. رکعت اول بعد از حمد یک مرتبه آیت الکرسی و در رکعت دوم بعد از حمد 10 مرتبه سوره قدر خونده میشه. بعد از اتمام نماز این عبارت گفته بشه: اللهم صل علی محمد و آل محمد وابعث ثوابها إلى قبر ماه نساء بنت علی بابا
هیچوقت به درستی نمی توانی بفهمی پشت خنده های کسی چقدر بغض جمع شده
پشت بیخیال گفتنش چقدر حرف نگفته،
و پشت بی تفاوتی هایش چقدر دلتنگی...
تو هرگز متوجه نخواهی شد که پشت آرایش غلیظ یک زن چقدر عشق، دلشوره، تنهایی و اشک خوابیده؛
پشت سکوت سنگین یک مرد چقدر غرور و ترس و بی کسی...!
همه چیز دقیقا اونطوری شد که مامانم می‌گفت‌. می‌گفت فلان کارو نکنیا آخرش فلان طور میشه. می‌گفت اعتماد نکن. می‌گفت تو اصلا چقدر می‌شناسی. چقدر اعتماد داری. چقدر مطمینی که فلان طوره و فلان فکر رو داره. چقدر بهش دروغ گفتم. چقدر فهمید که دروغ میگم و چیزی نگفت. همیشه با اطمینان جلوش وایمیستادم. که من مطمینم. چه اطمینان بیهوده‌ای. زهی خیال باطل.
 واویلا... خودش بود؛ قتلگاه من! قلبم سر جاش بالا و پایین می پرید. بعد،
یهو تپشش رو توی زانوی پای چپم و بعد توی پاشنه پای راستم حس کردم. اون قدر
موضوع مهم برای فکر کردن داشتم که این یکی خیلی هم مهم نباشه.وارد
اتاق استادان شدیم. خانوم فراندون معرفی فرمودن: «این هروه است، استاد
راهنمات. پاتریک و هانری هم از استادای ما هستن. این هم لورانس منشی دوم
لابراتوره.» و با هیجان خاص و لبخند چشمش رو دوخت به د َستای جماعت!هروه،
پاتریک، هانری و خانوم منشی
قبل از نوشته ی قبلی اینجا را هشت ماه پیش به روز کرده بودم...
رفتم نوشته ها را خواندم.
هیچ هشت ماهی در زندگی ام این قدر تغییر نکرده ام، بزرگ نشده ام، چیزهای جدیدی که قبلا نمی فهمیده ام را نفهمیده ام.
چقدر چقدر چقدر شبیه آن روزها نیستم.
چقدر کلماتم نپخته و خام اند و مال کس دیگری.
خیلی حرفها هست که میخواهم بنویسم ولی توانش را در خودم نمی یابم.
شاید روزی دیگر.
گاهی شبیه مستند ها خودم رو تصور میکنم. از جایی که هستم هی میرم بالاتر و بالاتر. زمین چقدر کوچیکه شبیه توپ شیطونک های رنگی و ما چقدر کوچیک تر. چقدر کوچیک بدون ریزترین تاثیری توی این دنیا. اما زندگیمون و کارامون چقدر برامون بزرگن. چقدر خودمونو جدی میگیریم. چقدر زندگیمون رو محکم میچسبیم. چقدر تنها داراییمون( زندگی منظورمه) توی این دنیا کوچیکه. 
چقد دوست داریم تنها داراییمون رو خوب و مهم نشون بدیم. همه مون همینیم همگی ...
 
پ.ن: باز عنوان برگرفته ا
چقدر برای خود وقت میگذارید؟چقدر از حضور عزیزانت لذت میبرید؟چقدر در روز به آسمان نگاه می‌کنید و از حضور طبیعت مسرور می‌شویدچقدر نعمتهای تان را مرور میکنید؟چقدر اخلاق شکر گزارانه خود را تقویت میکنید؟چقدر  موسیقی و فیلم ها و کتابهای عالی گوش کرده اید و دیده اید و خوانده اید؟چقدر توکل کرده اید و رها بودید؟چقدر علایق و ایده هایتان را دنبال کرده اید؟در چه کاری مهارت داری و چه کاری را عالی انجام میدهی؟در لحظه همان را انجام بده که خوشحالت میکند
 
چی میشه اگه زندگی یه فیلم باشه کارگردانش یه کات بده بگه بد بود از اول میگیریم ؟ 
چقدر خوب میشد 
چقدر دلم اینو میخواد 
چقدر دوست دارم برم از اول ...برم ببینم چی درست نبوده ،
قول میدم دیگه تکرار نکنم بلکه این سکانس خوب از آب دربیاد ...
 
این پسره کاوه مدنی چزو آدمهایی هست،
که تو وقتی نگاش میکنی
و حرفاشو گوش میکنی
باور میکنی که کچلی، قیافه، نژاد، ابروهای به هم چسبیده، نمیدونم هرچی هرچی، این ها نمایان گر شخصیت نیست.
چقدر این بچه دوست داشتنیه. چقدر خاکیه. چقدر باسواده. چقدر من راه دارم تا به این پسر برسم!!! خدایا! من اندازه نوک انگشتشم نیستم.
چقدر منتظر بودم تا چهارراه استانبول بیاد کلوپ تا ببینمش. با چه هیجانی رفتم و نسخه اصل رو خریدم چون فکر می کردم فیلم خوبی باشه اما مزخرف در مزخرف بود! آقای کیایی داری چیکار می کنی داداش؟ چقدر این بازیگرها رو تو نقش تکراری خودشون تکرار می کنی چقدر؟ آخه چقدر؟! وا بده بابا!!! 
گاهی وقتها یه حرف هایی توی دلته که نمیتونی بگی به کسی ، انقدر تو دل و ذهن و فکرت میمونن تا تبدیل به درد میشنگاهی وقتها به چیزهایی فکر میکنی و به نتایجی میرسی که همیشه ازشون فرار میکردی
گاهی وقتها اتفاقاتی برات میفتن که خودت رو غریب و تنها میبینی ، راضی میشی که حتی یه سایه نگهبانت باشه اما همونم نمیتونه باشه... نمیدونم چرا
گاهی وقتها زندگیت میشه مثل من! به خودت میای و میبینی خیلی وقته که نه تنها هیچ چیز اونطوری که تو میخواستی نبوده بلکه خلاف است
بسم الله الرحمن الرحیم ./
۲۶ سال از خدا عمر گرفتم ولی هیچوقت به اندازه ی امسال دلم نخواسته بود که حضرت پیامبر رو کنار دلم داشته باشم ! پیامبری که هر وقت هر جا اسمشون اومد صفت « مهربان » هم از خاطرم گذشت ! راستی که امام زمان (عج) هم نام پیامبرن و شبیه ترین به پیامبر ! چقدر جاشون خالیه این روزا ، تو این جامعه ی گرگ و بره ... تو این همه نابرابری و نابرادری ... اللهم عجل لولیک الفرج ...اومده بودم حاجت دلمو از پیامبر مهربونی بگیرم اونم بعد ۲۶ سال که دست گدای
صبح بعد بحث کوتاهم با بابا با توپ پر رفتم پیش مشاورم و داستان رو تعریف کردم و هر آن منتظر بودم حق رو بهم بده و بگه: "آخی...چقدر تو طفلکی هستی. چقدر مورد ظلم واقع می‌شی". ولی زهی خیال باطل! بعد از یک کم صحبت آخرش حرفای منو با لحن من تکرار کرد و چقدر خجالت کشیدم.مثل یه بچه 5 ساله که عروسکشو ازش گرفتن و داره گریه می‌کنه.
یه سوال به شدت جدی دارم ازتون:
لطفا لطفا لطفا جواب بدید...
منو چطور میبینید؟؟؟
ینی امممممم اگه یه نفر ازتون بپرسه ریحون چه جور آدمیه چی جوابشو میدید؟؟؟
ظاهری نه ها!!!
شخصیتم...اخلاقم...اصا آدمی هستم که یکی بتونه روم به عنوان یه آدم حساب باز کنه؟؟؟
در کل شخصیتمو تو یه جمله خلاصه کنید....
ادامه مطلب
خانوم‌های خوشگلی که ازین جا رد میشین میخوام ازتون راهنمایی بگیرم.
ما دخترا باید پشت هم باشیم همیشه.
خب دوستان اگه پسری بشدت بنظر شما سکسی باشه چیکار میکنید؟
۱ شب با عکسش میزنیم
۲ براش نود میفرستیم تا از کله ش دود بلند شه
۳ سرمون رو به درس و جاهای دیگه گرم میکنیم تا یادمون بره
۴سایر موارد(با رسم شکل)
بارها اینو شنیدیم و یا گفتیم که : خدا بزرگه
خب خدا چقدر بزرگه؟؟؟
حتما میخای بگی بزرگتر از هر چیزی
چرا؟؟؟  چون میگیم " الله اکبر"
خب خدا خیلی مهربونه
اون خیلی یعنی چقدر؟؟؟
به همین دلیل که ما عقل محدودی داریم و درک نمیکنیم
اون خیلی بزرگ یعنی چقدر
اون خیلی مهربون یعنی چقدر
اینکه خدا فرمود قسم به عزت و جلالم
اون جلال و عظمت یعنی چقدر....
برای همینه که تو نماز و اذکار میگیم :  " سبحان الله"
یعنی خداوند چیزی فارغ و به دور از تصورات ما است
چقدر دلم می‌خواد یکی بود می‌تونستم باهاش درد و دل می‌کردم
چقدر دلم می‌خواد میشد برم بغل مامانم و چند دقیقه‌ای آروم میشدم
چقدر دلم می‌خواد راحت تصمیم‌م رو بگیرم بدون عذاب وجدان بدون حس تنها گذاشتن تو اوضاع نسبتا نامناسب
چقدر دلم می‌خواد می‌تونستم واسه چند ماه هم که شده واسه خودم زندگی کنم بدون دغدغه‌ی بقیه رو داشتن...
چقدر کتاب قشنگی بود. چقدر آرامش داشت. چقدر مرتب بود همه چی. و چه پایان خیره کننده‌ای! چقدر رئال! آرامش کتاب منو یاد کتابای هسه مینداخت. حتماً دلم میخواد بازم از فرد اولمن کتاب بخونم. ترجمه هم عالی بود.
داستان در مورد پسر نوجوان آلمانی ایه که زندگی ساده‌ی خودش رو در مواجهه با جنگ بیان میکنه. بر خلاف کتابها و فیلمهای جنگ جهانی دوم که به اردوگاه های نازی تکیه دارند، و در آخر هم به سرزمین موعود اسراییل میرسن، در این کتاب با یهودی‌ای مواجهیم که فقط
چقدر سخته زندگی با کسی که یه زمانی عاشقش بودی و حالا از چشمت افتاده
چقدر سخته نتونی ببخشیش
چقدر سخته دیگه نتونی بهش اعتماد کنی...
چقدر سخته دیگه دروغاش و باور نکنی
وقتی بهت میگه دوست دارم دیگه دلت نلرزه....
چقدر سخته زندگی کردن با تمام این سختی ها...
چقدر زود می گذرد! حالا دیگر من در جایی قدم می گذارم که ماه ها پیش در رویاهایم آن را تمنا می کردم و چه قدر این زندگی جذاب و زیباست...حقیقت هایی که به واقعیت های من تبدیل شده اند و این قانون دنیا مرا به وجد می آورد حالا یک سال پیرتر شده ام و تجربه های جدیدم نه تنها ذهنم را صیقل داده اند بلکه ردپای آنها را در چهره ام به وضوح می بینم. رویاهایم هنوز مرا برای موجود شدن می طلبند و من مشتاقانه در پی آنها خواهم رفت. چقدر زود میگذرد و من چقدر این گذر زمان را د
 
 
 
نمیدونم تا حالا شده از خودتون متنفر شده باشین! از اینکه مجبور به تحمل کسی مثل خودتون هستین ناراحت باشین و اعصابتون خورد باشه. تا حالا  شده فقط احساس بیهودگی بکنین. به خودتون نگاه کنین و تو دلتون بگین چقدر بی مصرفی! ای کاش هیچوقت بدنیا نمیومدی. شده اونقدر احساس کسالت و بی حوصلگی بکنین که حتی نای بلند شدن از سرجاتون رو نداشته باشین! از همه ی ادم و عالم فراری باشین و تا اسم مهمون میاد عزا بگیرین. شده هزار بار برنامه بچینین تا روزتون رو طبق بر
در واقع رابطه دو نفر ربطی نداره که چقدر اون دو نفر شاخ باشن.
به این ربط داره که چقدر برای همدیگه مناسبن و با این حسی که از هم میگیرن هر کدوم چقدر میتونن پیشرفت شخصی داشته باشن.
مثلا دوستم مسگفت فلان خواننده رو دوست دخترش ول کرده رفته. مگه کسی فلانی رو هم میتونه ول کن کنه؟
گفتم اره :/ خیلی هم راحت
 
 
همونطور که اکس من دکتر بود و پولدار و جنتلمن فکر میکردم هست و همه براش سر و دست میشکستن. ولی دید بدردم نمیخوره.
 
میگه 
شاید بعد ها همدیگرو ملاقات کرد
تو برام بهترین رفیق بودی و هستی 
ازت خیلی چیزا یاد گرفتم
دلم میخواد بدونی که چقدر بدهکارتم 
که چقدر حتی وقتایی که هستی دلم برات تنگ میشه!
چقدر ...
مرسی رفیق! از اینکه هستی ممنون! هرچند ی روز ترکت میکنم! ببخش که با ترک کردنم تو خاک میشی...
به نام آفریننده عشق پاک❣️
همراهان عزیزم سلام امیدوارم حالتون خوب باشه. 
شهادت جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها رو خدمت شما دوستای نازنینم تسلیت میگم و ازتون میخوام هرکس این پست رو خوند 5 تا اَمَّن یُجیب برای سلامتی آقامون بخونه.
امروز که از خواب بیدار شدم حس کردم حالم خوب نیست. اما با این حال از جا بلند شدم. رفتم طبقه بالا به بابام سلام دادم و یه چیزی خوردم و برنامه روز رو نوشتم و زدم به بالای کمدم تو اتاق که رد شدم ببینم چیکار باید کنم. نوشتم
امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باشیاز محبت دنیا کم نمیشه پس بخند و عاشق باش…امروز هر چقدر دلها را شاد کنی، کسی به تو خرده نمی‌گیره پس شادی بخش باش…امروز هر چقدر نفس بکشی، جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمیشه.پس از اعماق وجودت نفس بکش…امروز هر چقدر آرزو کنی، چشمه‌ی آرزوهات خشک نمیشه پس آرزو کن…امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمیشهپس صدایش کن…او منتظر توستمنتظر آرزوهایت،خنده‌هایت،گریه‌هایتستاره شمردن‌هایت…و…عاشق بودن
دوستان
یه نفر رو میخوام بیدار کنم ساعت 2 بعدظهرررررررررررررررررررررررررررررررر
اما پا نمیشه سخت داره مقاومت میکنه‍♀️‍♀️‍♀️
ازتون میخوام نفری یه جمله سنگیییییییییییینننننننن براش بذارین بلکه ارشاد شد و تصمیم گرفت بجای 4 بعدظهر دو بلند شه✋
جملتون سنگین باشه هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
همکاری بنمایین پلیییززززززززززززززززززززززززززززززززز
خدا به ازای هرجمله قشنگتون اجرتون بده ایشالا
خدای من... 
امروز آسمانت عجیب دلبری میکرد، وقتی که دستانم را به سوی مهر و محبتت دراز کردم و تو با آغوش باز نوازشم کردی، چقدر زیبا میشوی وقتی که اینگونه عاشقانه هوایم را داری، چقدر من دوستت دارم و چقدر این روزها، حالِ من خوب است و چقدر عجیب در لحظه هایم حضور داری!
به راستی که تو زیبایی :)
دوستت دارم خدای آسمان پشت نرده های سبز رنگ، خدای من. 
چقدر خوبه که خوشحالم و حالم خوبه :)
چقدر خوبه که کنارت فوق العاده میگذره :)
چقدر خوبه که اینقدر دوستم داری :)
چقدر خوبه که مواظبمی :)
خدا، خدا، خدا، دلم میخواد با تموم کلمه های دنیا صدات بزنم، من با تو زندگی میکنم، تو جز جز وجودم نقش بستی،من احساست میکنم، من میبینمت، خدای مهربونم، ممنونم، ممنونم، ممنونم بخاطر همه چیز :) مرسی که هر دقیقه نبات رو امتحان میکنی، مرسی که به نبات یاد دادی برای همه آدما آرزوی سلامتی و خوشبختی کنه، مرسی که قلبمو بزرگ و م
زبان به صورت کاملا مستقیم میزان شعور و ادب و شخصیتتونو نشون میده و تصویری ازتون ارائه میده که شاید هیچ وقت نتونید اصلاحش کنید 
پس یاد بگیریم کنترلش کنیم!
اینکه هرچی دلمون خواست ب زبون بیاریم الزاما نشانه رک بودن و شجاعت و صمیمیت نیست دقیقا نشانه ی نفهمی و حماقته :)
تولد ماه مانمون خوب بود !دایره بود مهمون همیشگـی خونه ما ! من فک میکنم کم کم داره میشه پاره ای از تنَ م ! دلم میخواد هر لحظه کنارش باشم و شاهد تمام خنده هاش باشَ م برای همیشه...
چقدر غریبَ م !چقدر شرمندم از خودم ! چقدر شرمنده ماه مانَ م ...
نمیدونم جمله م رو چطوری و از کجا شروع کنم ولی همین اولِ اول ازتون میخوام هیچوقت از ادمای اطرافتون انتظار نداشته باشین مطابق میل شما رفتار کنن! فرقی نمی کنه اون ادم کی باشه؟! میتونه همسر، فرزند، خواهر، برادر، مادر و پدر یا دوست شما باشه.
هر ادمی شخصیت و تفکرات خاص خودشو داره که با اونا حالش خوبه و خوشحاله! سعی نکنیم مجبورش کنیم شخصیتشو تغییر بده! سعی نکنیم مجبورش کنیم که همیشه مطابق میل ما رفتار کنه! 
زمانی که پست گذاشتم و از حال بدم گفتم، یکی ا
اینکه میبینم چقدر چقدر چقدر زیاد دنیاهامون ازهم دوره
چقدر زیاد متفاوته
چقدر زیاد دورم
چقدر زیاد جلوعه..
اعصابم رو بهم میریزه
انگار همش دارم سرجام میدوعم، انگار دارم از یه صخره خودمو پرت میکنم پایین ولی به زمین نمیرسم
نمیمیرم
نمیمیرم
نمیمیرم
این زندگیِ نصفه نیمه ی احمقانه ی به درد نخورِ حال بهم زن دیگه داره پدرمو درمیاره
از آدما متنفرم
از هرکی که داره ایده آل منو زندگی میکنه متنفرم
از کوه متنفرم 
از دریا متنفرم
از کتاب متنفرم
از پیشرفت متنف
خدا می دونه چقدر بی تابم... چقدر منتظر... منتظر یه فصل از یه کتاب... فصلی که خیلی برام مهمه و قراره یه نفر برام بفرسته... مطمئنم اون یه نفر درک نمی کنه چقدر برام مهمه و چقدر منتظرم.... و نمی دونم چطوری تحمل کنم ... چطوری صبر کنم... خدا کنه زود بفرسته... خدایا... خدایا...
اوضاع مملکت که خیلی قمر در عقربه‌.. ولی من سعی می کنم بی خیال باشم... مسئله ی دیگه ای منو بی تاب کرده....
دیشب شعرها رو فرستادم برای سین... امیدوارم بتونه کاری بکنه....
چند وقتیه به آسمون بالاسرم نگاه میکنم
به اینکه ین دنیا چقدر بزرگه و بهاینکه من چقدر کوچیک
به این فکر میکنم که بزرگترین کاری که یه انسان میتونه بکنه چقدر در برابر عظمت این دنیا کوچیکه
واقعا آخرش به کجا میخوایم برسیم
اگه برای این دنیا وقت بزاریم فقط وقتمونو هدر میدیم
نمیدونم نمیدونم نمیدونم !
+ کاش یکی باهام حرف بزنه و براش درد دل کنم و بهم راهی نشون بده و تهش نگه چقدر عوض شدی ! حالم از این جمله بهم میخوره !
چرا چپ و راست به ادم میگید چقدر عوض شدی !؟ خب ادم عوض میشه بدیهیه ! عوض نشه و تو همون حالت بمونه جای تعجب داره ! پ انقدر با یه لبخند احمقانه خشک شده رو لبتون نیاید به ادم بگید چقدر عوض شدی ! باشه ؟
+ من عصبانی نیستم :)
یه سوال به شدت جدی دارم ازتون:
لطفا لطفا لطفا جواب بدید...
منو چطور میبینید؟؟؟
ینی امممممم اگه یه نفر ازتون بپرسه ریحون چه جور آدمیه چی جوابشو میدید؟؟؟
ظاهری نه ها!!!
شخصیتم...اخلاقم...اصا آدمی هستم که یکی بتونه روم به عنوان یه آدم حساب باز کنه؟؟؟
در کل شخصیتمو تو یه جمله خلاصه کنید....
ادامه مطلب
سلام به همگی ^_^امیدوارم حال همه‌تون خوب باشه و روزای آخر سال رو به بهترین نحو بگذرونید و خوشحال باشید.قراره بشینم تو تعطیلات فیلم ببینم و ازتون خواهشی که دارم اینه که هرکسی بهترین فیلم سینمایی (حتی انیمه سینمایی) تو عمرشو پیشنهاد بده تا من ببینم.خیلی ممنون! حیف این ۱۰۰ گیگ زود باید تمومش کنیم...
نمک نشناسی مثل یک بیماریِ مزمن شیوع پیدا کرده است بینِ مردم!مهم نیست تو چقدر خودت را خرجِ حالِ خوبشان کردی!حالِشان که با تو خوب شد،دلیلِ حالِ بدت می شوند!مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی!می روند و شیفته ی آدم های جدیدِ زندگیِ شان می شوند.مهم نیست تو چقدر دردشان را به جان خریدی!درد می زنند به جانَت.مهم نیست چقدر بارِ تنهایی شان را به دوش کشیدی!در نهایت تنهایَت می گذراند.لطفاً به فرزندانتان،قدر شناس بودن را یاد دهید؛اینجا زخمِ خیلی ها تازه ی
من هر کاری دلم بخواد میکنم به هیچکسم مربوط نی
حالت تحو هستم که هستم به تو چه مربوط
دلم میخواد رابطه یسریا رو به گ.ا بدم بازم به تو چه مربوط
الان مثلا اون عطستون شاه کار کرده تونسته اینجا رو پیدا کنه؟؟؟؟؟؟ فکر میکنین میترسم؟؟؟
من اینجا هستم نظراتم بازه که ثابت کنم همچین پخی هم نیستین ازتون بترسم
بی تی اسم ارزونی خودتون
محبتای ما آدما اینجوریه که حجم عظیم محبتی که تو قلبمونه یدفه با دیدن یه کاری، یا فهمیدن یه موضوعی ممکنه همه ی همه‌ش تبدیل بشه به تنفر،
حتی ممکنه حجم تنفره بیشتر از محبت قبلیه باشه .. یعنی "حسنات" می‌شن "سیئات"
چقدر خدا عجیب غریبه که "سیئات" رو به "حسنات" تبدیل می‌کنه.. 
یه ضرب المثلی هست بین ماها که میگیم: اون دردی که تو رو نکُشه قوی ترت میکنه.
اجازه میخوام ازتون که در این باب مخالف باشم. به نظر من اون دردی که نتونسته تو رو بکُشه درسته که نکشتت ولی مطمئنا بهت آسیب زده، پیرت کرده، شکسته ات کرده و روحت رو زخمی که کرده. همه چی که مردن نیست بالام جان!
مگر ماها بعد از رنج بسیار کشیدن سر یک مصیبت، دیگه میتونیم همون آدم قبل بشیم؟ 
خشمگینم.
از عقده‌هایی که تو جامعه موج می‌زنه.
از این جامعه‌ی عقده‌پرور که وقتی یکی به یه قدرتی، هرچند کوچیک می‌رسه، اون عقده‌ها براش موتور محرکه‌ی پروروندن عقده‌ای‌های دیگه‌ای میشه.
و این سیکل فقط با خودآگاهی شکسته میشه.
چقدر محاسبه‌مون ضعیفه.

چشم‌هام دیگه نمی‌تونن باز بمونن. دیشب بیدار بودم. امشب دو سه ساعت خوابیدم. الان احساس کردم چقدر تشنه‌مه و یادم اومد که دیروز آب نخوردم. از بالا تا پایین با همه‌شون دعوا کردم، نگهبان، حسابدار
حالا که بعد از سه ساعت بین رگ و پی و دل و روده ی مرغ ها، دست چرخاندم، و در این بین با پسرم حرف زدم و صدبار رفتم و آمدم پیشش و به همسر غر زدم که هنوز بلد نیست به اندازه ی دونفر و نصفی خرید کند، و بچه را خواباندم و ظرف ها را شستم و زمین را تی کشیدم، دوش گرفتم و برق ها را خاموش کردم و بالاخره بعد از یک صبح تا ظهرِ کاری شلوغ و یک ظهر تا شب، خانه داری شلوغ تر، دراز کشیدم به این فکر میکنم چقدر آن دختر تی تیش مامانی که تا لنگ ظهر خواب بود و بعد وبلاگ و یاهو م
این روزا انگار محبت جرمه 
یجا میگفت دو دسته تنهان مهربونا با گرگا خخخ
دیگه چقدر بذل و بخشش هه هه خخ
چقدر لطف و مهربانی
چقدر دیگه باید به طرف حال بدم تا باهام اوکی بشه
اونجا فهمیدم
باید خودم نباشم خخخ
ولی بیخی خودم میباشم هه ها هی هی هو هو
یروز دلتنگت میشن الان داغه دوروییه دوستاشونن
وقتی با دختر یه خانواده ازدواج می‌کنین، لطفا بعدش یه‌طوری نباشین که آدم روزی هزار بار خودشو واسه اون لحظه که ازش پرسیدن:"نظرت چیه؟" و جواب داده:"من مخالفتی ندارم" لعنت کنه.
یا به این فکر کنه چطور می‌تونه پاره‌ی جیگرش رو ازتون پس بگیره..
پ.ن: هیچی نشده، با دومادمون دعوا نکردم. ناراحتم نیستم. فقط خیلی وقت بود رو دلم مونده بود این حرفا..
میخوام برای یادگیری بهتر پایان هر پروژه ای که کار میکنیم یک تمرینی هم درنظر داشته باشم.لطفا کمک کنین و در قسمت نظرات همین پست بهم بگین که بعد از اینکه تمرین رو بهتون گفتم چطوری تمرینا رو ازتون تحویل بگیرم تا نقاط ضعف و قوتتون رو بهتون بگم؟!
لطفا نظراتتون رو بهم بگین.خیلی ممنون.
اگر فکر کردین ماجراهای تولدم تموم شده، باید بگم کور خوندین! مگه من ول می‌کنم این ورود غرورآفرین به دهه چهارم زندگی رو؟چند روز بعد از تولدی که محیا برام گرفته بود، موقع انتشار عکس دسته‌جمعیِ اون روز، نوشتم که چقدر دوست داشتم بیشتر خودم رو توی آینه وجودتون ببینم! و نمی‌دونستم که موازیِ این پستم، محیا ازتون خواسته که چند خط درباره‌م بنویسید. که در قالب یه مجموعه منتشرش کنه.به نظرم بهترین هدیه‌ای بود که می‌شد برای سی‌سالگی یکی مثل من تهیه ک
از کاکتوس تنها می گفتم. از صخره بی کس می گفتم. از رود آواره می گفتم. نه انتظارش نبود، تجربه کنم. انتظارش نبود، بغض کنم. 
آدمی کم انتظاری هستم از دیگران ولی حالا در انتظار یک نفرم. با امید آمدنش، نفس می گیرم و با خیال رفتنش، اشک می ریزم.
بچه ها عاشق کسی نشید که ازتون دوره، وگرنه اگه حسی بهتون نداشته باشه، هر بار که میگید: دوستت دارم. اون فقط سین می کنه...
چقدر خوب بهانه جور میکنی تا ردم کنی
خوب تر از آن که فکرش رابکنم!!!
ما چه میخواستیم و شما چه؟!
چقدر تفاوت!!!
چقدر دل های الکی خوش!!!!
خیلی وقت است که فقط انتظار میکشم
تا من هم به هر بهانه ای 
فایل های روضه ی حاج مهدی راتکرار کنم
همان ها که هربار جدیدتر میشوند
دل مرده ها را عیسا مسیح ها واجب!
چقدر دلم شبیهِ روزهایی شده
که تنها آرزویش کربلای شما بود
حتی در خواب!
هرچه می خواهی بامن کن
تنها همین اشک را نگاه دار برایم
من بی گریه بر شما دق می کنم حسین جان...
سلام. از اونجایی که نوشته های شما برام معنای زندگی میده و با خوندنشون حس خوب زندگی رو برام منتقل میکنه ، تصمیم گرفتم ( البته با توصیه های شما) نوشتن رو همین جا بعد از مدتها شروع کنم و خواستم همین جا ازتون تشکر کنم. :)
البته میدونم که به خوبی نوشته های شما نمیشه ولی تا جایی که میتونم سعی میکنم بهتر بنویسم. 
معصومه رو که وسط راه دیدم و گل از گلم شکفت و از ته دلم خوشحال شدم، تازه فهمیدم که بعد از بچه دارشدنم چقدر تنها شدم!چقدر دوستای خوبمو یکی یکی به بهانه ی وقت نداشتن و شلوغی سر کنار گذاشتم!چقدر گوشه گیر و منزوی شدم... و به تبعش افسرده...ارتباط با صمیمی ترین رفقام شده در حد ماهی یه پیام یا کمترو این یعنی حلقه ی محاصره ی دنیا روز بروز داره تنگ تر میشه و من وسط این دایره دارم له میشم...
میدونی چیه؟ ارزش آدم ها به شغل و لقب و پولی که درمیارن! دیگه مهم نیست طرف چقدر بدذاته چقدر دورو و خودخواهه مهم اینه با پول شما رو ببره زیر منتش بعدش میبینید چقدر آدم هارو راحت مطیع و طرفدار خودش میکنه. این روزا هرکی که فکر میکردم منو به خاطر خودم دوست داره نشون داد که اشتباه میکردم و من با حجم عظیمی از دورویی روبرو شدم.
میدونی چیه؟ ارزش آدم ها به شغل و لقب و پولی که درمیارن! دیگه مهم نیست طرف چقدر بدذاته چقدر دورو و خودخواهه مهم اینه با پول شما رو ببره زیر منتش بعدش میبینید چقدر آدم هارو راحت مطیع و طرفدار خودش میکنه. این روزا هرکی که فکر میکردم منو به خاطر خودم دوست داره نشون داد که اشتباه میکردم و من با حجم عظیمی از دورویی روبرو شدم.
عرضم به حضورت که میدونی چقدر دنبالت بودم که پیدات کنم؟ چقدر بهت پیام دادم چقدر تو بیان دنبالت گشتم امروز بی حوصله و پکر تو مترو بودم یهو دیدم یه پیام از شماره تو اومده خیلی خوشحال شدم خیلی. چقدر خوابتو دیدم میدونستم داری روزای سختی رو میگذرونی چقدر به یادت بودم از ته دل و چقدر گشتم تا پیدات کنم. 
چی شد اصلا دعوامون شد؟ چی شد واقعا؟ هنوز خاطرات خوشمون زنده ست و خاطرات بدمون رو هرکاری میکنم یادم نمیاد.
گفتی دیشب اومدی وبلاگمو پیدا کردی و خوندی
+دیشب نتایج انتخاب رشته دانشگاه‌ها اومد و فقط میتونم بگم خدا بهم رحم کرده.
هرچند که نمیدونم این رحم مهربانانه، تا کجا ادامه خواهد داشت ولی به طرز عجیبی ترازهای اعلام شده از طرف دانشگاه‌ها سطح بالایی دارن و من جزو آخرین نفراتی‌ام که تو مصاحبه دانشگاهمون شرکت میکنه! :/
شانس قبولیم داره پایین و پایین‌تر میاد و خب از الآن باید تمرین کنم که برام مهم نباشه... :/
+مصممانه میخوام یک برنامه نظم در سال ۹۸ تنظیم کنم. مُ، صَم، مَ، ما، نههههه!
+ماجرای مدرس
این حجم از بی حوصلگی و غمگین بودن فقط بخاطر اینه که امروز نه صداش رو شنیدم، نه تماس تصویری، نه عکس و نه حتا چت....
وقتی زیادی دلتنگ میشم معمولا اینجوری میشم که کلا به اون فرد فکر نمیکنم دیگه
الان ک تو همه ی افکارم پس زمینه هستی چطور میتونم؟
چقدر احساساتم عمیق شده...
+ ۹۵ تا از اون سوالایی ک ازش پرسیده بودم از دفترچه پاکنویس کردم برای استفاده عمومی اطرافیان.... تازه کلی چیزا یادم میومد ک پرسیدم و تو دفترچه نبوده!
چقدر حرف زدیم....چقدر کنار هم بودیم....
سلام طاعات و عبادات تون قبول
یک راهنمایی ازتون می خواهم، من امسال کنکوری ام ولی اصلا مثل یک کنکوری درس نخوندم و اینکه خیلی از خودم پشیمونم و به دنبال یه راه چاره هستم و می خواهم که جبران کنم حتی اگر یک ماه دیگه باقی مونده باشه و می خوام شما از تجربه هایی که داشتید به من بگید شاید بتونید یه کمک کوچکی به من بکنید که به تونم مسیر زندگیم رو هدر ندهم
جالبه که همون روزی که من داشتم به آخرین پیامم نگاه می‌کردم پی‌ام بده هنوزم نمیخوای حرف بزنی؟و جالب‌تر اینکه واقعا برام فرقی نداشت. جالب بود که اون اعتماد به نفسی که قبلا برام جذاب بود الان روی اعصابم بود. فروتن بودن چیزی ازتون کم نمیکنه بچه‌ها.فروتن و متواضع باشیم.پیمان پیمان، فروتن باش الاغ.
سلام
چه تاریخ خاص و تلخی شد....شب و روز شهادت سردار ؛ شب و روز وداع
اما 
سردار
یه نفر چقدر میتونه توی دل میلیون ها آدم نفوذ کنه... جبهه و اون حال و هوای شهدا چقدر عجیب و غریب بوده که مثل سردار همه عشق و همه ی آرزوش رسیدن به اوناست..
چه بوی خدا رو استشمام کردیم از اربا اربا شدنت...
رهبر برای نداشتنت بغض کرد و اشک ریخت...
چقدر رویایی هستی تو سردار...چقدر همه کارهایت را بیست و کامل انجام داده ای...چقدر رنگ و لعاب حضرت عباس داری و چقدر نبودنت سخت است..
حتی الا
سلام این یه پست موقت که ازتون راهنمایی می خوام
من میخوام یه mp3 player خوب بخرم مشخصاتی که ازش می خوام اینکه صفحه نمایش داشته باشه،شارژ رو به مدت بالایی نگه داری کنه و کیفیت صدا ی متوسط به بالایی داشته باشه و قیمت اون برای من خیلی مهمه قیمتش از ۱۰۰ هزار تومن پایین تر باشه.
 عبارتها و جمله ها در انگلیسی پرکاربرد \
11 dollarsیازده دلار52 centsپنجاه و دو سنتA fewیک کمی(قابل شمارش)A littleیک کمی (غیر قابل شمارش)Call the policeپلیس خبر کنید/ زنگ بزنید به پلیسDid your wife like California?آیا همسر شما کالیفرنیا را دوست دارد؟Do you have any coffee?آیا (هیچ) قهوه(ایی) دارید؟Do you have anything cheaper?آیا چیزی ارزان تر دارید؟Do you take credit cards?آیا شما کارت های اعتباری می پذیرید؟How are you paying?شما چگونه پرداخت می کنید؟How many people are there in New York?چقدر مردم در نیویورک هستند/ جمعیتش چقدر است
مدتی هست پرتو های خورشید به خواب رفتند و ماه آسمان را با حضورش خوشحال خواهد کرد. درخت به دنبال پا دیگری برای رفتن است ، شنزار برای نسیم آواز می خواند و چقدر تنهاست صخره... .
برگ ها به قطره های کشیده شده باران لبخند می زنند و چقدر زمان گذشته از خوابی که لاکپشت در لاک خود آغاز کرده بود، رود مثل همیشه پیش می رود و چقدر تنهاست تپه... .
ابرهای خشمگین امشب تمام ستاره های مظلوم را بلعیده اند، اما جغد پیر بر لب لانه اش امیدوارانه خیره شده است، شلاق های آسم
هممون می‌دونیم که سگ‌ها بعد از یه مدت کوتاه مثل یکی از اعضای خانواده‌ می‌شن و دیدن مریضی و رنجشون واقعا عذاب آوره. علاوه بر این اگه تا حالا سگتون مریض شده باشه و پیش دامپزشک برده باشینش، حتما دیدین که جواب دادن به سوالای دامپزشک و اطلاعاتی که ازتون می‌خواد چقدر مهمه. دونستن علائم بیماری‌‌های سگ و توجه بهشون باعث می‌شه که توی مراحل اولیه‌ی بیماری متوجه بشین و در اولین فرصت برای درمانشون کاری کنین. دوستان، بعضی از بیماری‌ها وقتی پیشر
سلام
الان که دارم اینجا مینویسم، باید بشینم لِکچِرم رو آماده کنم که قراره شنبه ارائه بدم! البته مطلب تقریبا تو ذهنم!!! دسته بندی شده.... اما تا مرتب شدنش و تبدیلش به انگلیسی و البته زمان بندی براش کار زیاد داره....
اما عوض همه ی این کارا نشستم تند تند کتابایی که از نمایشگاه خریدم می خونم! انقدی که کتاب های :" دهکده ی خاک بر سر" و "قصه ی دلبری" و " اسم تو مصطفاست" رو تموم کردم و الانم وسطای کتاب " دلتنگ نباش" هستم!!!!
کلا همین مدلی ام! یه جور مثل ندید بدیدها
خیلی دوستون دارم، خیلی قشنگ میخندید، خیلی دوستون دارم... خیلی خوب آدمای اطرافتونو درک میکنید، اذیت میشم که نمیتونم اونی که میخوایید باشم... من خیلی دوستون دارم ... نمیتونم درست ازتون تعریف کنم فقط میدونم خیلی دوسِتون دارم.
خدا حفظتون کنه و برای من نگهتون داره، آمین:)
ب.د.س.ف.و.د.ح.ز.......
وقتی یه کاسه پر از الوک :') میخوری و بعدش دلت میخواد بخوابی:')
فردا امتحان دارم !!ساعت آخر !!
میخوام بخوابم و صبح زود بیدار بشم مثلا 4 صبح !! واقعا چقدر ای روزا کار هس چقدر بدو بدو و چقدر نرسیدن و در انتها با تلاش بسیار رسیدن :دی
استرس ندارم میخوام بیخیال باشم بابا بقول خانم انصاری دنیا همش یه نیمچه اس با استرس و ترس و ای چیزا بزنیم خرابش کنیم که چه بشه مثلا :')
برم استراحت ...
امروز عجب حالی داشت بارون زد و ما ناگهانی با برو بچ مدرسه فلنگو بستیم و بجای س
چقدر به آدم حس خشکی دست میده 
اینکه با کسی که نمی دونی جنسش چطوریه صحبت کنی 
دقیقا عین اینه با کسی که حسی بهش نداری سکس انجام بدی.
فشار زیادی بهم وارد شده،  نتایج روانشناسی رو برای پدر نامزد فرستادم....
خیلی قلبم درد می کنه و اینکه هر روز به این نتیجه می رسم بنی برای بدست آوردن من چقدر سختی تحمل کرده و چقدر هوشمندانه همه چی رو کنترل کرده...
واقعا خودش می گفت ارتش یکنفره 
حالم بده
خدایا کمکم کن.
دیگه تحمل این خانه و این خانواده کوفتی ندارم حالم ازشون بهم میخوره کاش یا بمیرم یا اونقدر ازتون دور بشم ک هیچ وقت منو نبینید اصلا فراموشم کنید
امشب داشتیم میرفتیم جشن که جاشو بلد نبودیم بعد من زدم توی گوشیم روی نقشه نشون داد هرچی حرف میزدم اصلا هیچکی توجه نمیکرد انگار کر بودن مخصوصا مامانم محو بود همش با دیوار حرف میزنم صد بار میگم اینجوری از اون ور اصلا انگار من روحم و اونا انسان نمیفهمن.
بعد داییم رانندگی میکرد نمیدونم خوب بود یا بد اصلا ه
از آن دست سریالهای شبکه ی نمایش خانگی که داستان جذابش نمیگذارد منتظر قسمت بعدی اش نباشی. قسمت اولش را همان اول دیدم و بعد متوقف شدم. دیشب پنج قسمت رو پشت سر هم دیدم. چقدر دوست داشتنی اند شخصیتهای داستان‌. چقدر کاظی رو دوست دارم با آن به قول خودش زر زر هایش. چقدر نوید برایم مبهم است. چقدر دانیال جنتلمن است و چقدر گیسو مهربان است با همه. خنده های رها هم دلبر است. چشمهایش مخصوصا. دیشب یاد سریال لاست افتادم. کرگدن هم مانند آن سریال در پی اتفاقی که در
(وقتی چترت خداست)بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد         (وقتی دلت با خداست)بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند         (وقتی توکلت با خداست)بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند        (وقتی امیدت با خداست)بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند       (وقتی یارت خداست)بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند       (همیشه با خدا بمان )چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاستچتر خدا بالای سر زندگیتون دوستان مهربانم
ممنون که مطالب رو دنبال میکنید و نظ
باسلام و شب بخیر
خواستم ازتون یه سوال بپرسم، اگه راحت نبودین ناشناس پیام بدین، و اون اینکه:
تو زندگی متأهلیتون چه آرزویی دارین؟؟
شاید اینطوری سوالمو بخونین حسرت به دلتون مونده همسرتون چی کار کنه؟؟
یاشایدم داشتن چیزی یا موقعیتی، یا هر چیزی که به ذهنتون میرسه ازینکه متأهلین و آرزوشو دارین
راحت باشید لطفا کوچیک و خنده دار و بزرگ و دست نیافتنی هم بود بگین
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
****************************
ما بچه های دهه هفتادی جنگ رو ندیدیم. ما پرورده های دوران اصلاحاتیم. خصوصا همسن های من.
ندیدن و حس نکردن طبعا باعث میشه یه سری چیزا رو هم حس نکرده باشیم.
ما حس نکردیم که هر لحظه خبر شهادت شنیدن یعنی چی.
حتی حس نکردیم شب بخوابی و مطمئن نباشی که تا صبح موشکی روی سرت نیفتاده باشه یعنی چی.
البته باید بگم که ما چیزهای دیگه ای رو خیلی خوب دیدیم.
فتنه های مختلف...
این که صبح بریم بیرون و معلوم نباشه تا شب که برمی
خب بیا امروز هم ثبت کنیمبه تاریخ دومین باری که توی زندگیم در جایگاه یک دانش اموز یا دانشجو استاد (معلم) باهام بد برخورد کرد.
یکی دوم راهنمایی.یکی الان
شگفتا به ادب ، فرهنگ و شعورشون. حیف لقب استاد که به اینا میدن.و بیچاره استادهای عزیزی که توی گروه اینها قرار میگیرن
و دارم به این هم فکر میکنم که حتی اگه این درس رو بیفتم هم برام مهم نیست.تا ترم آخر و تا وقتی مجبور نشم برنمیدارم

روزی که از این خراب شده برم حتی پشت سرم هم نگاه نمیکنم.به تعداد رقم ها
اولین باری که گفتم چقدر احمق بودم چقدر احمق هستن و چقدر احمق خواهم بود که دلم برای این بسوزد (ننه ام!) 
و دیروز و امروز بود که عذاب وجدان داشتم که با درد دل پیش خاله ننه ی سگمو پیش خواهرش خراب کرده باشم 
 
 
 
 
خدایا اون قدر عمر بده که نابودیشو با چشمام ببینم 
اون قدر عمر بده که بدون اون بدون صداش بدون اسمش و بدون سایه اش زندگی کنم 
اما خدا طولانیش نکن می دونی که اصلا علاقه ای به این نعمت گرانبهای عممممرت ندارم! 
1.هیچوقت فکرشو نمیکردم روحیم چقدر میتونه روی اعضای خانواده تاثیر بذاره:| همیشه فک میکردم آخرین نفری که تو این خانواده سهمی داره ،منم!تا این حد ناامید:/
2.چقدر پشیمونم که اینهمه سال لای باور های غلطم نفس کشیدم...چقدر پشیمونم که ی حرف باعث شد کور و کر بشم و اینهمه محبت مامان و بابا رو نبینم...چقدر پشیمونم که لذت شاد کردنشونو از خودم گرفتم...و چقدر خوبه که هنوزم نفس میکشم((:
3.تفاوت من و میم در حدیه که مثلا من چتر های شیشه ای رو میپسندم...اون این رنگی رن
وقتی داشت لباس میپوشید صداش زدم: "من میرم بیرون از راهش میرم خونه آ با هم بریم پیاده روی" هیچی نگفت و سریع رفت بیرون... رفت خونه خواهرش تا با هم برن خونه یکی دیگه از فوامیل عزیز تر از جونش...درست وقتی که رسیدم خونه ی آ و با مادرش گرم صحبت بودیم گوشیم زنگ خورد و با اینکه هندزفری توی گوشم بود از صدای دادش مادر و دختری که از یه دنیا بیشتر دوستشون داشتم از جا پریدند: " تو غلط کردی رفتی اونجا... برو خونه... همین الان..." از شدت نفرت و خجالت عرق سرد روی پیشونی
دارم کتاب جنس دوم رو میخونم و این فکر ولم نمیکنه که چقدر تحریف شده؟چقدر سانسور شده؟نمیتونم هم انگلیسیش رو بخونم،چون زبانم اونقدر خوب نیست.خود همین ترجمه ش هم اونقدر قلنبه سلنبه نوشته شده که روزی یکی دو صفحه بیشتر نمیتونستم بخونم.الان که جلوتر رفته ام و به قسمت های زیستی رسیدم فهمش راحتتره.کاش یکی بود که هم فرانسه ش رو و هم ترجمه ی فارسیش رو خونده بود و می گفت که چقدر فرق میکنند.
سال جدید داره دانلود میشه ⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬜️ 99/5%
حق الناس تنها موضوعیست که در قیامت با شفاعت هم حل نمیشود آنچه از من بر دل دارید دانسته یا ندانسته در این روزهای پایانی سال ببخشید
سال نو پیشاپیش مبارک
خدایا خودت هوامونو داشته باش
اینجانب درحال انتخاب قالب برا وبلاگم هستم. از قبل با بلاگ اشنایی دارم و خودمو مفتخر میدونم که از این سرویس در جمع بلاگی ها استفاده میکنم
بنظرم همین قالب چرمیه مناسبه. هم بر اساس تاریخ پستارو نشون میده و هم باحاله. ریسپانسیو هم نیست که اهمیتی نداره. 
میخوام از همین پست به همه خواننده های عزیز بگم اگه پیشنهادی یا تجربه ای داشتید حتما خصوصی یا عمومی بهم بگید خواهش میکنم ازتون.
احمق منم !
اعتماد کردم  به تو اره به تو ، تویی که گفتی خواهرمی گفتی کنارمی
اما تنهام گذاشتی عابرومو بردی
قول دادی !
قول دادی که نگی ولی گفتی اونم به همه
من چقدر احمقم که باز به تو اعتماد کردم و سعی کردم یادم بره دوسال پیش با من چیکار کردی
من چقدر ساده ام
چقدر تنهام!
چقدر احساس ضعف میکنم
خدایا خسته شدم
خسته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دلم یه دوست میخواد همجنس خودم !
از جنس سادگی
 
اگر تعجب می کنید که کاشی کف چقدر هزینه دارد ، این پست باید کمک کند! در اینجا می آموزید که چقدر انواع مختلف کفپوش کاشی هزینه نصب دارد.
متوسط ​​هزینه برای کاشی کف طبق گفته هوماوکلین حدود 1،761 دلار است . هزینه نصب کف کاشی از 863 - 2679 دلار است.
ادامه مطلب
سلام به خوانندگان محترم و با شعور خانواده برتر
بر حسب تجربه های شما عزیزان چند سوال ازتون دارم؛
1- به نظر شما عزیزان فرق بین کتاب و انواع فیلم های مختلف چیه؟
2- هر کدوم، یعنی فیلم و کتاب، چقدر تونستن به شما کمک کنن و کدوم یکی مفید تر میتونه باشه؟
معمولا یه جنگی هست بین کسانی که فیلم بازن و کتاب باز...، میخوام بدونم توی زندگی آدم ها فیلم بیشتر تونسته کمک کنه یا کتاب، بدون هیچ گونه طرف داری نطرات تون رو بگید.
به عنوان مثال محققان میگن کتاب خوندن بهت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها